عروسی
روز جمعه عروسی دختر عمه ام مریم بود و برای النا چهارمین عروسی بود که می رفت. عروسیهای دیگه خیلی بهش خوش گذشت ولی این عروسی یه کم صدای ضبط بلند بود و النا با تمام وجود داد می زد تا صداش از صدای ضبط بلندتر باشه و من خیلی نگرانش بودم و همش می گفتم مامانی یواش اینقدر داد نزن ، برقص ، دست دستی کن. یه چند لحظه حواسش پرت می شد و دوباره روز از نو روزی از نو شروع می کرد به جیغ زدن. من یه پام بیرون سالن بود یه پام توی سالن. تا می رفتیم بیرون شروع می کرد به بلند بلند خندیدن و بازی کردن ولی بمحض اینکه می اومدیم داخل دوباره شروع می کرد به جیغ زدن. آخرش یه جعبه دستمال کاغذی گذاشتم جلوش و اون شروع کرد به دستمالها رو کشیدن بیرون و حواسش پرت شد از اون ور د...
نویسنده :
گیلدا
10:01