النای شیطون بلا
من و النا با هم رفته بودیم برای چکاپ.انقدر شیطون شده بودی که نگو.آزمایشت رو از مامان می گرفتی اول کلی تکونش می دادی بعد پایین رو نگاه می کردی و می نداختیش پایین. بعد از چند دفعه انجام دادن این کار یه نگاه به بغل دستت کردی دیدی یه نی نی بامامانش نشستن کنارمون مامان نی نی کوله پشتی داشت و درش هم باز بود همچین گیر داده بودی به کوله پشتیش که نتونستم دیگه جلوت رو بگیرم. گفتن بذارم ببینم چه کار می کنی . دست کردی توی کوله پشتی خانومه و دفتر بیمه نی نیه رو برداشتی و کلی ذوق کردی. خانومه یه نگاه به تو کرد و گفت عجب دختر شیطونی داری.
تازگیها بد شدی همش گریه می کنی نمی ذاری من از جام تکون بخورم میگی همش بشین پیش من.اگه هم از سر کار بیام اصلا نمی ذاری لباسم رو در بیارم فوری قهر می کنی.یا خوابیدی محکم پاهات رو می کوبی زمینی یا اینکه اگه نشسته باشی سرت رو می ذاری روی زمین .عجب دختر بلایی شدی .نکنه از این دختر بدها بشی. عزیز مامان تا حالا خیلی دخمل خوب و ساکتی بوده و همه ازش تعریف می کردن ولی نمی دونم چرا اینطوری شدی. شاید از گرمای هوا باشه و یا شایدم از اینکه همش خونه ایی باشه. آخه با گرمای هوا نمی شه ببرمت بیرون مریض می شی