الناالنا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات النا

النای شیطون بلا

1390/4/24 19:07
نویسنده : گیلدا
574 بازدید
اشتراک گذاری

من و النا با هم رفته بودیم برای چکاپ.انقدر شیطون شده بودی که نگو.آزمایشت رو از مامان می گرفتی اول کلی تکونش می دادی بعد پایین رو نگاه می کردی و می نداختیش پایین. بعد از چند دفعه انجام دادن این کار یه نگاه به بغل دستت کردی دیدی یه نی نی بامامانش نشستن کنارمون مامان نی نی کوله پشتی داشت و درش هم باز بود همچین گیر داده بودی به کوله پشتیش که نتونستم دیگه جلوت رو بگیرم. گفتن بذارم ببینم چه کار می کنی . دست کردی توی کوله پشتی خانومه و دفتر بیمه نی نیه رو برداشتی و کلی ذوق کردی. خانومه یه نگاه به تو کرد و گفت عجب دختر شیطونی داری.

تازگیها بد شدی همش گریه می کنی نمی ذاری من از جام تکون بخورم میگی همش بشین پیش من.اگه هم از سر کار بیام اصلا نمی ذاری لباسم رو در بیارم فوری قهر می کنی.یا خوابیدی محکم پاهات رو می کوبی زمینی یا اینکه اگه نشسته باشی سرت رو می ذاری روی زمین .عجب دختر بلایی شدی .نکنه از این دختر بدها بشی. عزیز مامان تا حالا خیلی دخمل خوب و ساکتی بوده و همه ازش تعریف می کردن ولی نمی دونم چرا اینطوری شدی. شاید از گرمای هوا باشه و یا شایدم از اینکه همش خونه ایی باشه. آخه با گرمای هوا نمی شه ببرمت بیرون مریض می شی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان آناهل
25 تیر 90 1:55
سلام گیلدای عزیز. مرسی به ما سر زدید. من لینکتون میکنم تا آناهل و الناجون به هم نزدیکتر بشن.
مامان مهنا
25 تیر 90 21:54
سلام گیلدا جونم میسی از حضورت چه دخمل نازی داری
مامان بهار
27 تیر 90 2:24
النا جووونی مرسی که به بهار من سر زدی عزیزم خیلی ناززززززززززززززی بوس
مامان نسترن
28 تیر 90 10:38
سلام گیلدا جون. جالبه خیلی از رفتارای النا جون شبیه پسرمنه.پس خیلی نگران نباشم. همش می گم چرا پسرم زود قهر می کنه پا می کوبه زمین.انگار همه بچهها همین طورن.
نسرین
29 تیر 90 9:58
سلام گیلدا جون . النا خیلی هم دختر خوبیه. بچه ها تو هر سنی یک کارهای عجیب می کنند.
مامان علی مرتضی
29 تیر 90 11:50
سلام گیلدا جون چه دختر عسلی داری امپراطور ما توی مسابقه شرکت کرده دوس داشتی بهش رای بده کدش122
مامان نسترن
30 تیر 90 17:00
سلام گیلدا جونم. اوضاع منم توی بیمارستان دسته کمی از بقیه مامانای بهم ریخته نداره. خواهرم می گه چه جوری روت شد عکستو بذاری توی وبلاگ. الانه اومدم پاکش کنم که پیغامتو خوندم. درضمن ممنونم عزیزم به پسرم رای دادی. آره خودش رفت اون بالا. گذاشتمش روی صندلی کنار کامپیوتر. رفتم آشپزخونه واسش آب بیارم . اومدم دیدم رفته روی میز. هم ترسیدم هم خندیدم
مامان نائیریکا
1 مرداد 90 14:53
عزیزم
مامان ساناز
4 مرداد 90 15:17
چه دخمل نازي انشاله هميشه سلامت باشه