الناالنا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات النا

چرخیدن النا

دختر کوچولوی مامان تازه یاد گرفتی نشسته دور خودت می چرخی و نق می زنی . آخه دوست داری بلند شی راه بری.اونقدر برای حرف زدن و راه رفتن عجله داری که نگو.دیروز سه دفعه مامان رو بوس کردی .دهنت رو می چسبونی به لپ مامان و بعد بر می داری.البته بوس کردن رو از 5 ماهگی بلد بودی حالا کجا یاد گرفتی خدا داند. دیروز من و بابایی نشسته بودیم پشت میز غذاخوری و با هم صحبت می کردیم تو هم تو روروک بودی. بابایی رفت از تو اتاق خواب یه چیزی بیاره تو هم دنبالش دویید و رفتی. بعد موندی بابا کدوم اتاق رفته همین جوری بدون حرکت تو راهروی بین دو اتاق موندی بعد خوب گوش دادی.و سریع رفتی تو اتاق مامان. بابایی باهات دالی بازی کرد. و گفت ماشااله هوشش خیلی خوبه انشااله هیچ وقت...
19 تير 1390

خداحافظی با عمه زری

شنبه 11/4/90 عمه زری مراسم خداحافظی گرفته بود . همه عمه هات اونجا جمع بودن باضافه یکی از عموهات. آخه عمه جونت میخواست بره آلمان چون عمه افسانه ات می خواد یه پسر عمه نانازی برات بیاره. خلاصه کلی حال و هوای جالبی داشت. کلی خوراکی و شوخی و خنده. ولی عمه زریت کلی استرس داشت چون میخواست بره و مسئولیت سنگینی پیش روش بود که باید انجام می داد. ولی از همه بیشتر بخاطر اینکه می خواست تو رو 3 ماهی نبینه ناراحت بود به من می گفت حتما بیام وب بدم تا ببینت منم بهش قول دادم که حتما این کار رو بکنم . وقتی می خواست ازت خداحافظی کنه یه دست بلوز و شلوار قشنگ دخترونه هم بهت داد گفتم به چه مناسبتی گفت مناسبت نداره همین طوری. بابات به شوخی بهش گفت که لباس آلمانی بر...
12 تير 1390

عید مبعث = 5شنبه

روز 5شنبه عید مبعث اصلا ناهارتو نمی خوردی . همش دوست داشتی بازی کنی .به زور و با بازی غذاتو خوردی . مامان به خاطر گرمای هوا و مشغله زیاد نتونسته بود بیرون ببرت و به قول دکتر کودکان اگه بچه ها رو بیرون نبری افسردگی می گیرن و به قول معروف دپرس می شن. به خاطر همین به بابایی گفتم عصری یه سر غروب ببریمت خیابون .ساعت 8 رفتیم بیرون به محض اینکه از خیابون پیاده شدی همچین مردم رو نگاه می کردی که نگو بعضی وقتها هم باهاشون بای بای می کردی . بعدش هم رفتیم خونه بابا بزرگت . کلی عمه زریت به قول خودش چلوندت. و تو کلی کیف می کردی به جای اینکه گریه کنی کلی خندیدی. بعدش هم که رفتیم خونه.  
12 تير 1390

تولد

مامانی می خواد برات تولد بگیره ولی نمی دونه چطوری دوست داری. به نظرت برات چطوری تولد بگیرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بعضی ها می گن خیلی ساده بگیر تا اذیت نشه . بعد که خودش عقلش می رسید براش مفصل بگیر. نظر تو چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
8 تير 1390

گردش

چهارشنبه 1/4/90 دیدم عجب مامانی شدم من اصلا دختر کوچولوم رو بیرون نمی برم . تصمیم گرفتم یه کم که هوا خنک شد ببرمش یه فروشگاه زنجیره ایی بزرگ . اینجور فروشگاهها رو خیلی دوست داره چون توی سبد خرید میشینه و مردم و اجناس رو نگاه می کنه. ساعت 7 با خاله و مامان بزرگ رفتیم از شانس دیدیم پله برقی خاموشه وقتی وارد فروشگاه شدیم فقط برق اضطراری روشن بود خیلی گرم بود. بعد از اینکه یه دوری زدیم رفتیم بخش پوشاک یه دفعه این برق هم قطع شد . انقدر گرم شده بود که اصلا نمی شد نفس بکشی در عرض چند ثانیه برق اومد و همه یه نفس راحت کشیدن.رفتیم بخش اسباب بازیها تا برای ستاره خانوم کوچولو دختر عمه النا یه بازی بخرم النا با اسباب بازیها حرف می زد و می خندید.بعد هم که...
7 تير 1390

روز مادر

اونقدر سرم شلوغ بود که وقت نکردم خاطره روز مادر رو بنویسم. امسال روز مادر یه حس عجیبی داشتم. همه بهم می گفتن مامان کوچولو روزت مبارک . ولی حسش اونقدر عجیب بود که قابل توصیف نبود.وقتی فکر می کنم یه فرشته کوچولوی خوشکل دارم بهترین هدیه برای منه.
12 خرداد 1390

تغذیه دوران بارداری

برای جنین هیچ چیزی بهتر از غذای خوب مادر و استراحت بموقع اون نیست. جنین در سه ماهه اول زندگیش بیشترین رشد رو  داره . چون در این زمان سیستم عصبی اون شکل می گیره.رشدی که این سه ماه داره با هیچ دوره از دوران زندگیش قابل مقایسه نیست و اگر هم خدای نکرده اختلالی در رشدش بوجود بیاد هیچ دوره دیگه ایی جبران نمی شه. مادرانی که در هنگام بارداری استرس زیاد دارند اگر هم فرزندشون از نظر عصبی سالم متولد بشه در هنگام بلوغ دچار افسردگی می شه. مصرف روزانه لبنیات(شیر-ماست-پنیر-بستنی)،ماهی پرورشی(ماهیهای دریایی دارای مقدار زیادی جیوه هستند که برای سلامت جنین خطرناک است)،میوه(بجز هندوانه به خاطر نیترات زیادش) و سبزی (مخصوصا اسفناج بدون ماست )،آب معدنی، گو...
12 خرداد 1390

اولین دندون النا

کودک من تازه اولین دندونش رو دیروز درآورد. تازه یاد گرفته که وقتی خوابیده پاهاشو به زمین فشار می ده و از روی زمین سر می خوره و می ره بالا و این کار رو اونقدر تند ادامه می ده که تا چشم بهم بزنی می بینی کلی رفته. مامانم میگه که همه بچه ها سینه سره می کنند ولی النا برعکسش رو عمل می کنه. بای بای کردن رو هم تازه یاد گرفته. خیلی جالبه که هر روز یک چیزی یاد می گیره.خودش هم کلی ذوق می کنه که میتونه این کارها رو انجام بده.
27 ارديبهشت 1390

النای 8 ماهه

النا تازه یاد گرفته دست دسی کنه. اونقدر قشنگ این کار رو انجام می ده که نگو. دستهای کوچیکش رو می زنه به هم و می گه بابا بابا . جالبتر اینکه هر جا که باشیم و صدا زیاد باشه و یا همه با هم صحبت کنند اونم شروع می کنه بلند بلند بابا بابا گفتن که بگه منم هستم.خیلی هم بلده قهر کنه.  خودش رو پرت می کنه عقب و قهر می کنه .وقتی هم آخر شب تو تختش می ذارمش شروع می کنه به بازی کردن . پاهاشو می کوبه زمین و پتوش رو می کشه تو صورتش و اونقدر بازی می کنه تا خوابش بره.
25 ارديبهشت 1390