ماجرای حرف زدن النا
بابای النا از النا می پرسه دو دو تا میگه چهار تا.سه سه تا میگه نه تا.چهار چهار تا میگه شونزده تا.به خاله اش که می رسه می گه هلو. هو آر یو.تنک یو.یک بلایی شده که نگو هر چی بهش میگی سریع جواب می ده.
دیروز به بابا بزرگش میگه شامپوی بچه ام کو؟بابا بزرگش میگه کدوم بچه ات .بعد خاله اش رو نشون می ده.هممون می زنیم زیر خنده.
وقتی پیاز خورد می کنم می بینه اشکام می یاد میگه مامان خوبی؟دو بار یا سه بار می پرسه خوبی؟خوبی؟بعد که بهش جواب می دم میخنده و می ره.
جارو برقی رو که میخوان روشن کنند میگه روشن نکن النا می ترسه.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی