الناالنا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات النا

این روزهای النا

1392/8/21 10:00
نویسنده : گیلدا
1,144 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دوستان.اونقدر سرگرم دختر کوچولو و کار هستم که فرصت آپ ندارم.حتی نرسیدم النا رو برای تولد ببرم آتلیه.انشااله با تیپ زمستانه می رم دیگه عکس می ندازم.

این دختر بلای من اونقدر شیطون شده که نگو.برای حرف زدن از کسی کم نمی یاره.هم همه چیز رو می فهمه و سریع جواب می ده هم همه چیز میگه.

دیروز خونه مامانا داشت حاضر میشد که بریم خونه خودمون.جوراب داشت می پوشید که دیدم پاشنه جورابش روی پاشنه پاش نیست یه دفعه گفت:مامان پس کف پام کو؟

اونقدر دوست داره که بره سر کابینت بشینه.براش تعریف کردم که پسر یکی از دوستهام از سر کابینت اوفتاده و خدا بهش رحم کرده هیچ چیزیش نشده فقط یه کمی صورتش کبود شده.رفته برای باباش اینطوری تعریف می کنه:دوستم رفته سر کابینت نشسته از اونجا اوفتاده شانس آورده که نیوفته.اون وقت پاشم شکسته.همچین هم با هیجان تعریف می کنه که همه بهش می خندند.

این روزها خیلی بانمک شده.همسری همش غر می زنه که آموزشش رو رها کردی و بهش نمی رسی.می خوام باهاش ریاضی کار کنم فرار می کنه.می خوام زبان کار کنم بازم می ره عروسک بازی .واقعا نمی دونم چطوری روی آموزشش کار کنم.

تصمیم گرفتم که بعد از عید موسسه خلاقیت بنویسمش.امیدوارم این کلاس رو بره.چون مهد کودک بعد از دو هفته اصلا نرفت که نرفت.امیدوارم این یکی رو جواب بده.دوست دارم بچه تحت آموزش باشه و یاد بگیره.کلاس موسیقی رفتم سوال کردم گفتند که باید 5 سالش باشه.دوست دارم زبان رو به یه کلکی یادش برم.زود یاد می گیره ولی جواب نمی ده می ره سر بازی.واقعا از دستش کلافه میشم.مخصوصا من که هم 8 ساعت سر کارم .هم کارهای خونه می مونه.جدیدا یه جورایی  به من الهام شده که زبان بخونم.نگار دختر خاله ام استاد دانشگاه است .دیپلم زبان داره و داره لیسانس زبانش رو می گیره.لیست کتابها رو بهم داد و تهیه کردم.دارم می خونم.چون روانشناسی رو خودم کار می کنم .یه جورایی حس ششم فعاله یه جورایی همش بهم الهام میشه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان آروین (مریم)
25 آبان 92 8:55
اصلا به قیافه اش نمیخوره که شیطون بلا باشه ، الهی قربونش برم که سریع الجوابه ای وای خاله دیگه نبینم رفته باشی رو کابینت ، خدای نکرده میوفتی عزیزم ، خطرناکه الهی قربونت برم ، مامانی اگه میخوای بهش آمورش بدی سعی کن با عروسکهاش صحبت کنی و به اونها آموزش بدی چون بچه ها در حین بازی هواسشون به همه جا هست و اینجوری یه جورائی حس حسادت نسبت به آموزش پیدا میکنه
مامان نسترن
4 آذر 92 9:26
دوست گلم خوب حالمو حدس زدی. یکمی دلگیر بودم این روزها. خداروشکر بهترم .ممنونم. خانومی گل خیلی روی دختر عزیزت فشار نیار که ازآموزش زده بشه.پسر منم با اینکه گذاشتم کلاس نقاشی مربیش گفت اصلا علاقه نشون نمیده. اما دوست داشت که فقط بره کلاس. از آموزش فراری بود. اما الان خداروشکر مهد رو دوست داره .چون هم بازیه هم آموزش .موفق باشی عزیزم
مامان تیارا
27 آذر 92 8:43
سلام گیلدا جونم خوبی؟ االنای خوشکلم خوبه ؟ عزیزم مثل همیشه منو شرمنده میکنی مهربونم .منم خیلی دوستون دارم و روی ماه هردوتون را میبوسم .مهربونم ممنون از اینکه بیادم هستید وهزاران بار تکر بابت طرز تهیه آب قلم . دوستون دارم و ممنون
نسرین مامان باران
7 دی 92 10:18
سلام گیلدای عزیز ممنون که به ما سر میزنی منم چند وقته بهم الهام شده زبان بخونم خیلی دلم هوای کلاس زبان و کرده . موفق باشی .
نسرین مامان باران
9 دی 92 10:17
سلام گیلدا جون خیلی دوست دارم اما باران و کجا بذارم شوهرم شبا دیر وقت می یاد بارانم تا ساعت 4 خونه مامانمه دیگه دلم نمی یاد بیشتر از این مامانم و اذیت کنم و بعداز ظهرها هم باران و بذارم پیشش . منتظرم باران بزرگتر شه با هم بریم .
عاطفه مامان الای
26 دی 92 12:38
گیلدا جون چرا وبلاگت رو اپ نمیکنیعزیزم دختر ت بزرگ شد وما زیاد ندیدیمش
مامان نسترن
20 بهمن 92 8:54
سلام گیلداجون. چه خبر از دختر گلت. از کلاس راضیه
مامان نسترن
15 اسفند 92 9:39
چنین گفت زرتشت: ” که سوزانید بدی را درآتش ، تا ز آتش برون آید نیکی” پس تو نیز چنین کن دوست گلم پیشاپیش آخرین 4شنبه سال رو با شادی بگذرونی
مامان آروین-مریم
27 اسفند 92 15:09
آتش روشن کردم و عهد کردم تا خاموش شدنش دعایت کنم میدانم به آنچه میخواهی میرسی ، چرا که من هر بار یک هیزم اضافه میکنم ! چهارشنبه سوریت مبارک
مامان نسترن
7 اردیبهشت 93 8:33
دوست گلم با یه هفته تاخیر روزت مبارک. می دونم که هر روز روز قدردانی از زحمات تو مامان گله.