این روزهای النا
سلام به دوستان.اونقدر سرگرم دختر کوچولو و کار هستم که فرصت آپ ندارم.حتی نرسیدم النا رو برای تولد ببرم آتلیه.انشااله با تیپ زمستانه می رم دیگه عکس می ندازم.
این دختر بلای من اونقدر شیطون شده که نگو.برای حرف زدن از کسی کم نمی یاره.هم همه چیز رو می فهمه و سریع جواب می ده هم همه چیز میگه.
دیروز خونه مامانا داشت حاضر میشد که بریم خونه خودمون.جوراب داشت می پوشید که دیدم پاشنه جورابش روی پاشنه پاش نیست یه دفعه گفت:مامان پس کف پام کو؟
اونقدر دوست داره که بره سر کابینت بشینه.براش تعریف کردم که پسر یکی از دوستهام از سر کابینت اوفتاده و خدا بهش رحم کرده هیچ چیزیش نشده فقط یه کمی صورتش کبود شده.رفته برای باباش اینطوری تعریف می کنه:دوستم رفته سر کابینت نشسته از اونجا اوفتاده شانس آورده که نیوفته.اون وقت پاشم شکسته.همچین هم با هیجان تعریف می کنه که همه بهش می خندند.
این روزها خیلی بانمک شده.همسری همش غر می زنه که آموزشش رو رها کردی و بهش نمی رسی.می خوام باهاش ریاضی کار کنم فرار می کنه.می خوام زبان کار کنم بازم می ره عروسک بازی .واقعا نمی دونم چطوری روی آموزشش کار کنم.
تصمیم گرفتم که بعد از عید موسسه خلاقیت بنویسمش.امیدوارم این کلاس رو بره.چون مهد کودک بعد از دو هفته اصلا نرفت که نرفت.امیدوارم این یکی رو جواب بده.دوست دارم بچه تحت آموزش باشه و یاد بگیره.کلاس موسیقی رفتم سوال کردم گفتند که باید 5 سالش باشه.دوست دارم زبان رو به یه کلکی یادش برم.زود یاد می گیره ولی جواب نمی ده می ره سر بازی.واقعا از دستش کلافه میشم.مخصوصا من که هم 8 ساعت سر کارم .هم کارهای خونه می مونه.جدیدا یه جورایی به من الهام شده که زبان بخونم.نگار دختر خاله ام استاد دانشگاه است .دیپلم زبان داره و داره لیسانس زبانش رو می گیره.لیست کتابها رو بهم داد و تهیه کردم.دارم می خونم.چون روانشناسی رو خودم کار می کنم .یه جورایی حس ششم فعاله یه جورایی همش بهم الهام میشه.