ماجرای حرف زدن النا
النا عاشق دمپایی است .مامانا یه روز براش چند روز پیش دمپایی بنفش خرید.من سر کار بودم وقتی عصری اومدم خونه دیدم دمپایی هاش جفت شده بالای سرش و اونم خوابه .بعد از چند دقیقه دیگه بیدار شد .تا چشماش رو باز کرد گفت:مامان:خریده دمپایی پلاستیکی گفتم کی: گفت مامانا.با این دمپایی ها هم می خوابه هم بیدار میشه هم می ره بیرون هم تو خونه.خلاصه همه زندگیش شده این یه جفت دمپایی .الانم که چند روز از خرید این دمپایی ها می گذره بازم می گه:دمپایی پلاستیکی خریده مامانا.
کلی از دستش خندیدیم.مامانم می گفت اگه می دونستم اینقدر دمپایی دوست داره زودتر براش خریده بودم.
*******************************
عاشق کارتون باب اسفنجیه.بهش می گم من شعرش رو می خونم ولی تو هم باید با من بخونی .میگه باشه.
میاد پیشتون با خوشحالی باب فتنی(منظور باب اسفنجیه)عاشقه آبه این توپولی میگه باب فتنی.........خلاصه همه جا به جای بابا اسفنجی می گه باب فتنی.
*******************************
دیروز داشتم مسابقه بوکس زنان در المپیک رو نگاه می کردم اصلا حواسم نبود که النا داره نگاه می کنه .یه نگاه به تلویزیون کرد.
گفت مامان
بله
دعوا.
گفتم نه عزیزم دعوا نیست دارن مسابقه می دن.خیالش راحت شد و رفت.تو خونه هم اگه یه کم صدامون بلند بشه زودی می گه دعوا دعوا .