یه اتفاق
یکشنبه النا از صبح رفت خونه عمه مژگان و پیشش موند .منم رفتم سر کار .عصری که اومدم پیشش چشمتون روز بد نبینه ساعت حدود 7 عصر بود که انگشت پام به پایه مبل گیر کرد و شکست.همچین صدایی داد که نگو.خلاصه بعد از اومدن همسری ساعت حدود ده و نیم بود که رفتیم اورژانس و تا دوازده ونیم اونجا اسیر بودیم تا آتل آلمینیومی گرفتن و گفتن انگشت پات از دو جا شکسته.خلاصه سه شنبه صبح هم امتحان عملی حسابداری داشتم که با پای شکسته رفتم امتحانم رو دادم و اومدم. فقط قسمت خیلی مشکلش دستشویی بردن الناست. ...
نویسنده :
گیلدا
8:22