الناالنا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات النا

تولد

مامانی می خواد برات تولد بگیره ولی نمی دونه چطوری دوست داری. به نظرت برات چطوری تولد بگیرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بعضی ها می گن خیلی ساده بگیر تا اذیت نشه . بعد که خودش عقلش می رسید براش مفصل بگیر. نظر تو چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
8 تير 1390

گردش

چهارشنبه 1/4/90 دیدم عجب مامانی شدم من اصلا دختر کوچولوم رو بیرون نمی برم . تصمیم گرفتم یه کم که هوا خنک شد ببرمش یه فروشگاه زنجیره ایی بزرگ . اینجور فروشگاهها رو خیلی دوست داره چون توی سبد خرید میشینه و مردم و اجناس رو نگاه می کنه. ساعت 7 با خاله و مامان بزرگ رفتیم از شانس دیدیم پله برقی خاموشه وقتی وارد فروشگاه شدیم فقط برق اضطراری روشن بود خیلی گرم بود. بعد از اینکه یه دوری زدیم رفتیم بخش پوشاک یه دفعه این برق هم قطع شد . انقدر گرم شده بود که اصلا نمی شد نفس بکشی در عرض چند ثانیه برق اومد و همه یه نفس راحت کشیدن.رفتیم بخش اسباب بازیها تا برای ستاره خانوم کوچولو دختر عمه النا یه بازی بخرم النا با اسباب بازیها حرف می زد و می خندید.بعد هم که...
7 تير 1390

روز مادر

اونقدر سرم شلوغ بود که وقت نکردم خاطره روز مادر رو بنویسم. امسال روز مادر یه حس عجیبی داشتم. همه بهم می گفتن مامان کوچولو روزت مبارک . ولی حسش اونقدر عجیب بود که قابل توصیف نبود.وقتی فکر می کنم یه فرشته کوچولوی خوشکل دارم بهترین هدیه برای منه.
12 خرداد 1390

تغذیه دوران بارداری

برای جنین هیچ چیزی بهتر از غذای خوب مادر و استراحت بموقع اون نیست. جنین در سه ماهه اول زندگیش بیشترین رشد رو  داره . چون در این زمان سیستم عصبی اون شکل می گیره.رشدی که این سه ماه داره با هیچ دوره از دوران زندگیش قابل مقایسه نیست و اگر هم خدای نکرده اختلالی در رشدش بوجود بیاد هیچ دوره دیگه ایی جبران نمی شه. مادرانی که در هنگام بارداری استرس زیاد دارند اگر هم فرزندشون از نظر عصبی سالم متولد بشه در هنگام بلوغ دچار افسردگی می شه. مصرف روزانه لبنیات(شیر-ماست-پنیر-بستنی)،ماهی پرورشی(ماهیهای دریایی دارای مقدار زیادی جیوه هستند که برای سلامت جنین خطرناک است)،میوه(بجز هندوانه به خاطر نیترات زیادش) و سبزی (مخصوصا اسفناج بدون ماست )،آب معدنی، گو...
12 خرداد 1390

اولین دندون النا

کودک من تازه اولین دندونش رو دیروز درآورد. تازه یاد گرفته که وقتی خوابیده پاهاشو به زمین فشار می ده و از روی زمین سر می خوره و می ره بالا و این کار رو اونقدر تند ادامه می ده که تا چشم بهم بزنی می بینی کلی رفته. مامانم میگه که همه بچه ها سینه سره می کنند ولی النا برعکسش رو عمل می کنه. بای بای کردن رو هم تازه یاد گرفته. خیلی جالبه که هر روز یک چیزی یاد می گیره.خودش هم کلی ذوق می کنه که میتونه این کارها رو انجام بده.
27 ارديبهشت 1390

النای 8 ماهه

النا تازه یاد گرفته دست دسی کنه. اونقدر قشنگ این کار رو انجام می ده که نگو. دستهای کوچیکش رو می زنه به هم و می گه بابا بابا . جالبتر اینکه هر جا که باشیم و صدا زیاد باشه و یا همه با هم صحبت کنند اونم شروع می کنه بلند بلند بابا بابا گفتن که بگه منم هستم.خیلی هم بلده قهر کنه.  خودش رو پرت می کنه عقب و قهر می کنه .وقتی هم آخر شب تو تختش می ذارمش شروع می کنه به بازی کردن . پاهاشو می کوبه زمین و پتوش رو می کشه تو صورتش و اونقدر بازی می کنه تا خوابش بره.
25 ارديبهشت 1390

اولین کلمات النا

دخترم النا تازه یاد گرفته بگه بابا - ماما- عمه. این اولین کلماتی بود که گفت و من و باباش کلی ذوقشو کردیم. تازه وقتی من سر کار بودم و مامان بزرگش کنارش بود گفته بود عمه و در همین لحظه مامانم با خونه بابا بزرگش تماس گرفته بود تا با عمه اش صحبت کنه ولی از قضا عمه خونه نبوده . بعد از مکالمه ایی که با بابا بزرگش انجام شده بود تقریبا غروب همون روز عمه تماس گرفت وگفت تبریک می گم . منم مات و مبهوت که من چه کار کردم که باید تبریک بشنوم . تازه یادم اومد که بله موضوع النا است و اولین کلماتی که بیان کرده. عمه گفت که براش یه هدیه می خرم به مناسبت اولین عمه ایی که بر زبان آورده. در همین لحظه خاله النا گفت عجب روزگاری من این همه حرف می زنم کسی چیزی برام نم...
19 ارديبهشت 1390

النای 7 ماهه

دختر من النا 7 ماهشه. با وجود کار و مشغله های زندگی ولی حس مادر بودن یه چیز دیگه است. این حس رو تنها مادرها می تونند حس کنند. وقتی که شنیدم قراره یه نی نی داشته باشم حس زیاد عجیبی نداشتم .راستش رو بخواید اولش حسابی از وجود یه موجود زنده در بدنم ترسیدم. ولی این فقط مال یک ماه اول بود. بعدش تصمیم گرفتم که برنامه ریزی شده پیش برم. شروع کردن به سرچ کردن تو نت و کتاب خریدن. کلی مطالعه و تحقیق کردم و فهمیدم که تمام آینده این جنین فقط و فقط به استراحت و تغذیه من بستگی داره. پس برنامه ریزی شده پیش رفتم و شکر خدا دختر سالم و با نشاطی نصیبم شد. وقتی بدنیا اومد حس عجیبی داشتم که اصلا قابل نوشتن نیست. همسرم هم همینطور. یادمه همیشه می گفت که اصلا بچه نمی...
10 ارديبهشت 1390

...

با سلام به همه دوستان. از این پس می خوام خاطرات من و نی نی ام رو در اینجا بنویسم . در اولین فرصت با پست جدید می یام
6 ارديبهشت 1390