الناالنا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات النا

تغذیه کودکان یک ساله

تغذیه کودک نقش حیاتی در سلامت او دارد. غذای کودک بهتره عاری از مواد نگهدارنده باشه و از سبزیجات و مواد تازه تهیه بشه.غذایی کودک تنها می تونه 8 ساعت در یخچال نگهداری بشه و از خوراندن غذای مانده به کودک خودداری کنید. سعی کنید غذای کودک نرم و کوبیده شده باشه.اگه از ماهیچه معمولی به جای گل ماهیچه برای غذای کودک یک ساله استفاده می شود سعی کنید در جهت خلاف تارهای ماهیچه با قیچی تکه تکه شود طوری که احتیاج به جویدن نداشته باشد. غذای کودک یک ساله باید هر روز با چند قطره روغن زیتون یا مقدار خیلی کمی روغن حیوانی چرب شود .    
17 آذر 1390

اسباب بازی کودکان

سعی کنید همیشه از اسباب بازیهای استاندارد برای بچه ها استفاده کنید. دقت کنید که استاندارد بودن اونها خیلی نقش مهمی در سلامت کودکتان دارد.اسباب بازی کودکان زیر یک سال باید فاقد قطعات کوچک بوده و از نظر بهداشتی باید کاملا سالم باشد. تاب و وسایل بازی کودکان باید استاندارد باشه. از خریداری تابهای شورتی که به بارفیکس وصل می شود اکیدا خودداری کنید. تا کنون چندین کودک در اثر سقوط و کنده شدن بارفیکس صدمه دیده اند و حتی موردهایی از مرگ کودکان در این زمینه گزارش شده. همیشه پیشگیری بهتر از درمان است. مراقب سلامت کودک دلبندتان باشید تا بعدها برایتان پشیمانی به بار نیاورد. به امید داشتن کودکی شاد و سالم ...
17 آذر 1390

شیطنتهای النا

این النای شیطون بلا هر چی بزرگتر می شه شیطونتر میشه.ساعت 4 که میشه می یاد جلوی در و همش می گه مامان مامان . چون می دونه من ساعت 4 میام خونه.حالا بچه به این کوچیکی چطور ساعت رو می فهمه خدا عالمه.اگه بخواد بیاد بغل کسی اول کمی نق می زنه بعد اگه بغلش نکنی همچین دعوات می کنه و داد می زنه و جیغ می زنه که نگو بعد هم که بغلش کردی زود شروع می کنه به گاز گرفتن اونم با همون دندونهای تیزش. اونقدر سخت گاز می گیره که با تمام توانش گاز می گیره. نمی دونم همه بچه ها تو این سن اینطورین یا نه. در کل بچه جالبیه.اونقدر با نمک شده که نگو.همه اسباب بازیهاش رو می شناسه.میگی خرگوش بده.سریع می گرده پیدا می کنه.عروسکهای کوچیک رو همه نی نی صدا می کنه.عاشق بیرو...
28 مهر 1390

عروسی

روز جمعه عروسی دختر عمه ام مریم بود و برای النا چهارمین عروسی بود که می رفت. عروسیهای دیگه خیلی بهش خوش گذشت ولی این عروسی یه کم صدای ضبط بلند بود و النا با تمام وجود داد می زد تا صداش از صدای ضبط بلندتر باشه و من خیلی نگرانش بودم و همش می گفتم مامانی یواش اینقدر داد نزن ، برقص ، دست دستی کن. یه چند لحظه حواسش پرت می شد و دوباره روز از نو روزی از نو شروع می کرد به جیغ زدن. من یه پام بیرون سالن بود یه پام توی سالن. تا می رفتیم بیرون شروع می کرد به بلند بلند خندیدن و بازی کردن ولی بمحض اینکه می اومدیم داخل دوباره شروع می کرد به جیغ زدن. آخرش یه جعبه دستمال کاغذی گذاشتم جلوش و اون شروع کرد به دستمالها رو کشیدن بیرون و حواسش پرت شد از اون ور د...
16 مهر 1390

عمه زری برگشت

بالاخره عمه زری ساعت 10 شب 5شنبه بعد از دو ساعت تاخیر به ایران اومد. اونقدر هم دلش برای من و شما تنگ شده بود که هر چند دقیقه یک بار می یومد و یه دیده بوسی می کرد. من بهش گفتم خوبه می خواستی اقامت دائم بگیری. اینطوری می خواستی بمونی ؟؟؟؟؟؟ تو که دلت برای همه خیلی تنگ شده بود چطوری می خواستی اونجا بمونی؟گفت نه تصمیمم عوض شد . قرار شد سالی یک بار برم  . اینطوری نه دلم برای اونطرف تنگ میشه نه این  طرف خلاصه ما هم کلی خوشحال شدیم که عمه جانت روحیه اش کلی عوض شده ...
10 مهر 1390

حرفهای النا بعد از یک سالگی

این دخمل گل مامان یه چیزهایی می گه: توپ= پوو - بابا= با یا بعضی اوقات هم می گه بابا- به به = به به- غذا= مه-گربه=مو مو-حموم=موم-نی نی= نی- بیرون رفتن=دده-تعجب=اهه- دعوا کردن با داد= اهههههههههههههههههههه-میگم این عروسکها مال کیه= من-مامان= ماما- رفت= رفففففف دهش همین جوری تا چند ثانیه باز می مونه.هاپو= آپوو به نظر می یاد اینقدر که عجله داره حرف بزنه عجله نداره راه بره.وقتی نگهش می داریم سرپا تا بایسته اول همین طوری با تعجب اطراف رو نگاه می کنه بعد از چند ثانیه می زنه زیر گریه. بسکه از راه رفتن می ترسه. ولی پست روروئکش همچین با شتاب می ره تازه پاهاش رو هم می گیره بالا تا روی سنگه قشنگ لیز بخوره و کلی ذوق می کنه واز ته دلش جیغ میکشه اونم چ...
7 مهر 1390

بیماری النا

عجب مریضی بود این مریضیه. النا برای اولین بار مریض شد.بقول دکتر ویروس گرفته بود. اونم چه ویروسی. دوره اش 4 روز بود . اونقدر هم شدید بود که دخترم خیلی لاغر شد.دکتر گفت هیچ کاری نمیشه کرد باید دوره اش تکمیل بشه.دخمل من که اصلا گریه نمی کرد همش گریه می کرد اونم از دل درد شدید اصلا ساکت نمیشد.حالا یه چند روزی از بیماریش گذشته و خوب دوباره سرحال شده ولی لاغر . دوست دارم برای تولدش دوباره حتی بهتر از قبل از بیماریش بشه.خودم هم از این مریضی گرفتم خیلی سخت بود خودم 5 کیلو وزن کم کردم.همسری و خاله النا و بابا بزرگ و مامان بزرگش هم گرفتن. موندیم عجب ویروسی بود که هر کس با النا در ارتباط بود گرفت. امیدوارم همیشه همه بچه ها سالم و سرحال باشند. ...
6 شهريور 1390

تولد آریو

پسر عمه ات آریو بالاخره بدنیا اومد. می گن خیلی شبیه دایی اش یعنی بابای تو هست. ما که ندیدیمش ولی به محض اینکه ایران اومد عکسش رو می ذارم برات.دقیقا پسر عمه ات یازده ماه باهات فاصله داره .تو هم مثل همیشه شیطون بلا هستی.همچین که نگهت می داریم سریع می دویی ولی وقتی دستهاتو رها می کنیم تا خودت راه بری فقط راست می ایستی و حتی جرات نمی کنی یه قدم جلو بذاری.بعدش هم شروع به نق زدن می کنی که بیا بگیرم. همش برای خودت آواز می خونی و بازی می کنی.
23 مرداد 1390