الناالنا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات النا

مرکز استعداد یابی کودکان

یه سایت استعدادیابی کودکان .من خودم با یکی از نمایندگیهاش تماس گرفتم گفتند که باید از 3 سال به بالا باشه.دوست داشتید یه سری بهش بزنید.به قول خودشون :با یک کلیک کودک خود را جهانی کنید: www.WTA7.COM ...
9 مهر 1391

یه اتفاق

یکشنبه النا از صبح رفت خونه عمه مژگان و پیشش موند .منم رفتم سر کار .عصری که اومدم پیشش چشمتون روز بد نبینه ساعت حدود 7 عصر بود که انگشت پام به پایه مبل گیر کرد و شکست.همچین صدایی  داد که نگو.خلاصه بعد از اومدن همسری ساعت حدود ده و نیم بود که رفتیم اورژانس و تا دوازده ونیم اونجا اسیر بودیم تا آتل آلمینیومی گرفتن و گفتن  انگشت پات از دو جا شکسته.خلاصه سه شنبه صبح هم امتحان عملی حسابداری داشتم که با پای شکسته رفتم امتحانم رو دادم و اومدم. فقط قسمت خیلی مشکلش دستشویی بردن  الناست.   ...
5 مهر 1391

ماجرای حرف زدن النا

النا عاشق دمپایی است .مامانا یه روز براش چند روز پیش دمپایی بنفش خرید.من سر کار بودم وقتی عصری اومدم خونه دیدم دمپایی هاش جفت شده بالای سرش و اونم خوابه .بعد از چند دقیقه دیگه بیدار شد .تا چشماش رو باز کرد گفت:مامان:خریده دمپایی پلاستیکی گفتم کی: گفت مامانا.با این دمپایی ها هم می خوابه هم بیدار میشه هم می ره بیرون هم تو خونه.خلاصه همه زندگیش شده این یه جفت دمپایی .الانم که چند روز از خرید این دمپایی ها می گذره بازم می گه:دمپایی پلاستیکی خریده مامانا. کلی از دستش خندیدیم.مامانم می گفت اگه می دونستم اینقدر دمپایی دوست داره زودتر براش خریده بودم. ******************************* عاشق کارتون باب اسفنجیه.بهش می گم من شعرش رو می خونم ولی تو ه...
17 مرداد 1391

عکس

وقتی النا به خرید میره اونم با کارت اعتباری خرید می کنه خونه مامانا عید. وقتی از مهمونی اومده بودیم رفته تو تختش که مثلا بخوابه تو زمستونی رفته بودیم مهمونی تو یه رستوران النای 6 ماهه در ساری کودک و تلویزیون عید سال 1391 خونه بابا بزرگ ...
5 مرداد 1391

سفر به مشهد

برای اولین بار بود که النا می رفت مشهد.من خودم وقتی کلاس اول بودم رفته بودم.خیلی تغییر کرده بود.مخصوصا حرم.فعلا چند تا از عکسهای النا رو می ذارم تا بعد عکسهای بیشتری ازش تو همین پست بذارم.چون تابستون بود خیلی می ترسیدم که گرمازده بشه.الحمد اله اصلا مشکلی پیش نیومد.غذا هم خوب می خورد.بهمون هم خیلی خوش گذشت. اینجا لابی هتل هست الماس شرق تو هر مغازه ایی که اسباب بازی بود سریع می رفت توش . ...
5 مرداد 1391

ماه رمضان

ماه رمضان امسال تا حالا برام از همه سالی سختتره.نه به خاطر اینکه روزه می گیرم نه .تنها به خاطر همه کارهایی که تو طول روز انجام می دم.برای یک مادر شاغل بی نهایت کارهای خونه و بچه داری و همسرداری سخته.دیروز داشتم یه مطلب می خوندم برام میل شده بود در مورد اشتغال زنان.در این میل ثبت شده بود که خانومها اگه می خواهند شاغل باشند باید شغل راحت و ساده ایی داشته باشند تا با توجه به وظیفه سنگین بچه داری و همینطور همسر داری استرسی به آنها وارد نشود.حتی در مورد همکاری همسر در کارهای خانه و بچه داری هم نوشته بود.اونجا قید شده بود که زنان شاغل باید تفریحات بیشتری نسبت به زنان خانه دار داشته باشند تا دچار افسردگی نشوند.ولی مگه میشه. امسال من کلاس حسابداری...
3 مرداد 1391

دعای دسته جمعی

با سلام به همه دوستان.تصمیم داریم در ماه مبارک رمضان ختم قرانی برای یک کودک بیمار بگیرم.این کودک از آشنایان من هست و یک مهر ماه عمل داره.از کسانی که علاقمند به شرکت در این برنامه دسته جمعی هستند تقاضا دارم اعلام آمادگی کرده تا برنامه رو اعلام کنیم و از روز شنبه یک رمضان شروع کنیم. با آرزوی سلامتی تمام کودکان مخصوصا این کودک.   پی نوشت:بازدیدهای زیاد دوستان نشون می ده که خیلی مشتاق به همکاری بودند.روز اول ماه مبارک رمضان این قران به لطف دوستان دنیای واقعی نه مجازی ختم شد.انشااله خداوند به تمام مریضها مخصوصاً این کودک مریض سلامتی عطا کند.
1 مرداد 1391