الناالنا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات النا

تولد یک سالگی

عکس بالا النا تو اتاق خودش همون شب تولد انداخته. اینجا هم وقتی که شام دادیم تولد النا کیک تولد صندلی غذا کادوی من و باباش هست-تاب کادوی خاله اش و اون سگ هم کادوی عمه عصمت-این موتور هم کادوی عمه مژگان-خرگوش هم با یک دست لباس کادوی بابا بزرگ -عمه پری یک پتوی گلبافت-سمیرا دختر عمه النا یک خونه بازی بقیه هم پول دادند تا به سلیقه خودمون براش کادو بخریم ...
5 اسفند 1391

محک

عشقی که زندگی می بخشد.موسسه خیریه حمایت از کودکان سرطانی محک   www.mahak-charity.org   بنی آدم اعضای یکدیگرند         که در آفرینش زیک گوهرند. ...
1 بهمن 1391

برگشتن آریو

هفته گذشته آریو (پسر عمه النا)از آلمان اومد.یه پسر یک سال و نیمه است خیلی بانمک و شیطون.با موهای فرفری.خیلی برخورد این دو تا با هم بانمکه.آریو همش دوست داره با النا بازی کنه و اصلا هم دست بزن نداره(برعکس بچه پسرهای ایرانی)ولی النا برعکس.رفته دو دستی یقه آریو رو گرفته و میگه دفعه آخرت باشه دست به من می زنی اصلا این آریو دست به النا نزده بود ولی مثل اینکه النا می خواست گربه رو دم حجله بکشه که یه دفعه خیالی به سر آریو نزنه. از اسباب بازیها و یا هر وسیله ایی که خوشش می یاد بر می داره برای خودش و میگه مال خودمه. یه خرگوش داره آریو به نام کیکا خیلی نازه رنگش آبیه.از همون روز اول النا صاحبش شد.میگیره پشتش خرگوشه رو بعد می ره تو صورت آریو میگه:ا...
30 دی 1391

طرح ختم قران

سلام به دوستان.یه طرح ختم قران برای سلامتی بچه های شین آباد و درود و همینطور بچه های سرطانی گرفتیم.یه سری از دوستان شرکت کردند.اگه دوست دارید پیغام بگذارید. به امید سلامتی همه مخصوصا کودکان بیمار
13 دی 1391

یه خبر خوب

سلام به دوستان.یادتونه برای یه کودک مریض یه ختم قران گرفتیم.اون کودک یکی از آشنایان من بود و پزشک ایشون تجویز کرده بود که بعلت مشکلی که داره باید عمل بشه.خوشبختانه این رو بگم که ایشون الان نه تنها نیاز به جراحی نداره بلکه به طور کامل خوب شده و حتی نیاز به  دارو نداره. این کودک از بدو تولد مجبور بود هر روز دارو استفاده کنه. خیلی خیلی از شنیدن این خبر خوشحال شدم.انشااله خداوند همیشه همه کودکان رو سالم نگه داره. ...
11 دی 1391

النای قصه گو

النای شیطون برامون شبها قصه میگه : یه هاپوی سفیدی بود میگفت هاپ هاپ من تو رو می خوام.تلپ بعد میگه:یه پیشی بود میگفت میو میو من تو رو می خوام .تلپ ما مفهوم این تلپ آخرش رو نمی فهمیم.جالب اینکه اصلا کسی براش این قصه رو تعریف نکرده.   وقتی هوا خوب و آفتابیه میره جلو پنجره یا دری که شیشه داره میگه: آفتاب بخوره تو کمرم.آخیش. این وروجک معلوم نیست این حرفها رو از کجا یاد می گیره   هورا ....دایی النا دکتراش رو گرفت .الان دیگه داره برنامه ریزیهاش رو می کنه تا بره برای فوق دکترا.موفق باشی دایی جون.دایی النا اصلا نتونسته تا این لحظه النا رو از نزدیک ببینه.هر دو همدیگه رو از روی عکس می شناسن.النا دو شب پیش کلی با دایی ا...
17 آبان 1391

بدون عنوان

سلام به همه دوستان.النا رو بالاخره از شیر گرفتم.اونم یه پروژه ایی بود برای خودش.دکترش از تابستونه گفته باید از شیر بگیریش .منم تابستون این کار رو کردم که خدا روز بد نده مریض داشت میشد اونم از نوع شدیدش.با مامان بزرگم مشورت کردم گفت بچه رو نباید تو گرما از شیر بگیری.ما هم مجبور شدیم اطاعت کنیم.خلاصه یه یک هفته ایی هست که شیر نمی خوره. سه هفته پیش هم برای مامانا یه حادثه اتفاق افتاد.چشمتون روز بد نبینه .از پله ها پاش پیچ خورده بود و نه تا پله افتاده بود.ولی خدا رو شکر بخیر گذشت و مچ یک پاش پیچ خورد و پای دیگه اش انگشت کوچیکش هم در رفته بود و هم شکسته بود.خلاصه رفت اتاق عمل و هر دو تا پاش رو گچ گرفتن و یه 2 هفته ایی استراحت کرد.منم النا...
10 آبان 1391

اندر احوالات مادر النا و النا

جاتون خالی رفتم 3 روز پیش دکتر بازم عکس گرفتم از انگشتم . دکتر گفت وای وای... چرا اصلا استخون پات جوش نخورده؟ گفتم به علت حساسیت به لبنیات مخصوصا شیر نمی تونم لبنیات بخورم.گفت من به این کارا کار ندارم باید لبنیات بخوری.رو کرد به همسری و گفت لبنیات زیاد بخوره شما موافقی؟همسری گفت من که حرفی ندارم خودش نمی خوره. خلاصه چشمتون روز بد نبینه که با حساسیت شدید دارم لبنیات می خورم و اونقدر حالم بد می شه که نگو. بگذریم مورد دوم رو اعلام کنم: هورا ........ نمره امتحان حسابداریم رو از آموزشگاه گرفتم. از 100 گرفتم 99 . استادم گفت باید شیرینی بدی.گفتم بابا من 100 می گرفتم اصلا غلط ندارم نمی دونم چرا بهم 99 داده.استادم خندید و گفت حتما از حرص دل...
19 مهر 1391

ماجرای حرف زدن النا

بابای النا از النا می پرسه دو دو تا میگه چهار تا.سه سه تا میگه نه تا.چهار چهار تا میگه شونزده تا.به خاله اش که می رسه می گه هلو. هو آر یو.تنک یو.یک بلایی شده که نگو هر چی بهش میگی سریع جواب می ده. دیروز به بابا بزرگش میگه شامپوی بچه ام کو؟بابا بزرگش میگه کدوم بچه ات .بعد خاله اش رو نشون می ده.هممون می زنیم زیر خنده. وقتی پیاز خورد می کنم می بینه اشکام می یاد میگه مامان خوبی؟دو بار یا سه بار می پرسه خوبی؟خوبی؟بعد که بهش جواب می دم میخنده و می ره. جارو برقی رو که میخوان روشن کنند میگه روشن نکن النا می ترسه.     ...
13 مهر 1391